ریحانهریحانه، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره

هدیه ی بهشتی

دو ماه آخر

ریحانه مامان. می دونی این ماههای آخر چه قدر دیر می گذره؟ هر روز حساب می کنم که الان چند وقته تو دل مامانی و کی میایی پیش ما.  اما انگار روزها اصلا پیش نمیان. فکر می کنم این روزها تنها روزهای عمرمه که دلم می خواد زود زود بگذره! آخه می دونی مامانی ، تو این دنیایی که تو هنوز ندیدیش، آدمها دلشون نمی خواد که عمرشون بگذره . من هم مثل بقیه. فقط الانه که دوست دارم فرداها زود زود بیان و روز دیدن تو برسه. دلم برای دیدنت یه ذره شده. یه ذره ریحانه جونی، اینا رو که گفتم از خودم خجالت کشیدم !!! آخه اگه همه ی منتظرای آقا این جوری منتظر بودن و لحظه شماری می کردن و برای دیدن آقا و رسیدن لحظه ظهور هر کاری می کردن. امام ما این همه سال تنها و بی ...
29 تير 1391

برکت زندگی ما

امروز داشتم فکر می کردم پارسال این موقع ها (نیمه شعبان) از خدا چی می خواستم؟ یادمه همه ی عیدی هام را نذر جشن امام زمان کردم تا خدا بهم یه فرشته کوچولو ببخشه. همیشه دعام همین بود. به علاوه یه شغل با درآمد حلال برای بابایی (می بینی مامان اصلا چیزی برای خودم نمی خواستم!) امروز می بینم خدا همه چیزایی که می خواستم رو بهم داده..... ریحانه ی ناز مامان. تو قشنگترین هدیه خدا به مایی. بابایی هم فعلا تدریس می کنه. و هر روز یه موقعیت شغلی بهتر براش پیدا میشه.  اینها رو همه از برکت دختر گلم می دونم. هدا با دادن یه دختر ناز، خیر و برکتش رو به زندگی مون سرازیر کرده. .. خدا جونم شکرت خدا جونم شکر . . . شکر . . . شکر ...
12 تير 1391

اسم قشنگت مشخص شد

دختر نازم. سرانجام کلنجارهای من و بابایی سر انتخاب اسم به نتیجه نرسید و تصمیم این شد که همه ی گزینه ها را بین قرآن بگذاریم و قرآن رو باز کنیم. هر اسمی اومد همون باشه. که شد «ریحانه» همونی که من می خواستم. هورا . !!! ... فکر کنم چون خدا  ما مامانها رو دوست داره این اسم اومد... چون این مامانای مهربونن که همه ی سختی های بارداری و بزرگ شدن بچه ها (البته سختی های شیرین) رو به جون می خرن! نه باباها (این بخشش بین خودمون باشه ها زنونه است) خلاصه مامانم از دیشب همش دارم صدات می کنم ریحانه ... ریحانه ....  می خواتو این دو ماه باقیمونده حسابی به اسمت عادت کنی عزیز دلم.... خدایا این ریحانه ی ما را در پناه خودت قرار بده و ب...
12 تير 1391

مراقبت ماهانه

دختر ناز مامانی. چهارشنبه رفتم خانه بهداشت. برای مراقبت ماهانه. کلی هم با ماما و دکترم دعوا کردم! آخه بهم گفتن فشارت پایینه (7 و 8 بالاتر نمی ره) و اضافه وزنت هم زیاد بوده. برای اینکه فشارت بیاد بالا چیزهای شیرین بخور!!! منم دیگه به هیچ حرفتون گوش نمی کنم. اینقدر بهم گفتین فشارت پایینه که هی خوردم و خوردم و ... شدم این!! راستش مامانی خودم هم یه کم مقصرم ! آخه اصلا رعایت نمی کنم. دیروز خونه مامانم دو تا بستنی خوردم. هرچی مامان گفت دومی را نخور گوش نکردم. تازه بعدشم یه تیکه بزرگ کیک خوردم! امروز هم ناهار دو تا تیکه بزرگ ته چین خوردم (چرب و چیلی حسابی، خودم پخته بودم) اصلا هم به روی خودم نیاوردم. تازه الانم می خوام برم کی...
2 تير 1391

نتایج اولیه دکترا

مامانی دیشب نتایج آزمون دکترا رو تو سایت سازمان سنجش نگاه کردیم . اون هم به اصرار مامان جون و بابابزرگ. آخه فکر نمی کردیم که هیچ کدوم مجاز بشیم. ولی ناباورانه بابای مجاز و دعوت به مصاحبه شده بود!  اصلا باورش نمی شد آخه هیچی درس نخونده بود. این ترم کلاساش تو دانشگاه هم زیاد و هم متنوع بود. همه ی وقتش رو می گرفت. ولی من مجاز هم نشدم. بهتر! من فعلا مامان نی نی ام و کارهای مهم تری دارم! البته راستش من خیلی خوشحال نشدم. یعنی شدم خدا رو هم شکر کردم ولی ... آخه دلم نمی خواد از بابایی تو دور بشم. اون بره تهران و من و تو تنها بمونیم. و هی دلمون براس تنگ بشه و هی زنگ بزنیم و اس ام اس بفرستیم! اما نه! اگه خدا شرایط پیشرفت و برامون فراهم ...
2 تير 1391

هفته 24 بارداری و جنب و جوش دختر شیطون مامان

دختر نازناز مامان. چقدر شیطون شدی! گاهی اینقدر لگد به شکمم می زنی که نافم درد می گیره ! و دستم رو ذلم می ذارم تا دردش کم بشه! البته خیلی شیرینه و دلم نمی خواد تموم بشه! گاهی با خودم میگم نکنه نی نی پسر بوده و  دکتر سونوگراف اشتباه دیده!  اگه پسر باشی با این همه لباس خوشگل دخترونه چی کار کنیم! آره مامان؟ پسری که این قدر شیطونی می کنی؟ پا یه دختر بلا و نازنازی هستی؟ برای ما که فرقی نداره عزیز دلم. به شیطونی هات ادامه بده و همیشه سرزنده و شاد باش. زود زود هم بزرگ شو که خیلی منتظر اومدنتم. ...
2 تير 1391

احوال مامانی

دختر نازم. اگه احوال مامان را می پرسی به جز انتظار دیدن تو ملالی تیست. دیگه از  اون  دل دردها و کمردردهای ماههای اول خبری نیست. شاد و سرحال و پرانرژی ام. همه می گفتن سه ماهه دوم  خیلی دوران خوبیه. (البته برای من فقط ماه آخرش) راست می گفتن. اینقدر سرحالم که گاهی عصرها می رم پارک جنگلی کنار خونمون پیاده روی. (این قدر قشنگه! زودی بیا خودت ببینی!) چند بار هم با مامان جون (مامان مامانی) رفتیم برای خرید سیسمونی. تا الان سفارش کمد و تخت دادیم و سرویس خوابتو خریدیم و روروئک و کریر و صندلی ماشین و دو سری لباس نوزادی و اسباب بازی. هنوز کلی خرید داریم اما مامان جون خسته میشه نمی تونه پا به پای من بیاد‌. هه هه! (تو هم داری...
2 تير 1391

روزه ماه رجب

ماه پر فضیلت رجب شروع شد. من همیشه دوست داشتم تو این ماه روزه گیرم. حداقل سه روز اول و سه روز آخرشو. امسال نمی دونم با این گرما و این دختر کوچولو که تو دلمه می شه یا نه؟ می ترسم روزه برای این امانت کوچولوم ضرر داشته باشه! مخصوصا الان که همش دکتر بهم می گه تو چرا فشارت پایینه (این دفعه هم ٨ بود روی ٦). یه دعا تو مفاتیح هست که اگر روزه گرفتن سخت و یا غیرممکن بود، بجایش میشه این دعا را هر روز صد مرتبه خواند: «سبحان الإلهِ الجلیل، سبحان من لا یَنبغی التّسبیحُ إلّا لَهُ، سبحانَ الأعزِّ الأکرم، سبحانَ من لیس العِزَّ و هو لَهُ أهل»  نی نی مامان تو هم دعا کن حداقل بتونم این دعا رو هر روز بخونم. ...
2 تير 1391

انتخاب اسم

واقعا انتخاب یه اسم قشنگ خیلی خیلی سخته. بین این همه اسم بامعنی و زیبا. من و بابایی قبل از اینکه بیایی تو دل مامانی کلی اسم ردیف کرده بودیم. اما حالا یکی یکی از لیست خط می خورن. فعلا همین چند تا موندن: فاطمه - ریحانه - هانیه - زینب - نرگس - کوثر من ریحانه و هانیه و زینب رو دوست دارم. بابایی نرگس و فاطمه و کوثر رو. تازه اگه بخواهیم به نظر بقیه (خاله و دایی و عمو و عمه و مامان بزرگ و بابابزرگ) که همه منتظر اومدنتن توجه نکنیم. راستی مامانی تو کدام اسم را دوست داری؟ من به خاطر اینکه ایام فاطمیه جنسیتت معلوم شد و همون موقع برای سلامتی و عاقبت بخیری ات از حضرت فاطمه دعا خواستم. گاهی فاطمه صدات می کنم. ...
2 تير 1391