ریحانهریحانه، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره

هدیه ی بهشتی

امانت

ریحانه قشنگ من. چقدر زود گذشت و تو بیست روزه شدی. چقدر این روزهای در کنار تو بودن شیرین بود. انقدر شیرین که همه ی سختی های بارداری و زایمان و خستگی ها و بی خوابی های بعدش از یادم رفت. نمی دانم واقعا مادر بودن چه حسی است. ایا همین عشقی است که من به تو دارم و هر شب چندین بار به خاطر تو از خواب بلند می شوم تا فقط نگاهت کنم و مواطبت باشم. یا باید چیزی فراتر از این باشد؟ ریحانه مامان. تو امانت خدا پیش ما هستی. هر وقت به دستها و صورت زیبای کوچیکت نگاه می کنم دلم می لرزد. می ترسم نتوانم از عهده این امانت بر بیایم. می ترسم فردای قیامت به خاطر قصور در تربیت این فرشته پاک و معصوم بازخواست بشوم. می ترسم باغبان خوبی برای این گل نباشم. چقدر امانت دا...
26 شهريور 1391

ریحانه گل من

ریحانه خانم خوشگل (بعد از ٣٧ هفته و ٤ روز که تو دل مامانش بود) ساعت چهار و نیم صبح ششم شهریور ، خونه دل مامان و باباش رو روشن کرد و با هزار ناز و ادا پا به این دنیا گذاشت. عزیزم خوش اومدی. همیشه در پناه خدا و امام عصر باشی ان شاءالله. 
10 شهريور 1391

ریحانه جونم خوش اومدی

ریحانه ناز من به دنیا امد. خدایا شکرت شکر شکر هزار بار. مامانی وقتی گذاشتنت رو سینه ام اصلا باورم نمی شد که خدا تو رو به ما بخشیده. یه هدیه ی با ارزش و یه امانت بزرگ که باید خودش کمک کنه تا امانت دار خوبی باشیم. عزیزم می گن موقع زایمان همه دعاها مستجاب میشه. منم دعاهام این بود: اول از همه فرج آقا امام زمان (عج)  سلامتی و طول عمر و عاقبت به خیری و آمرزش برای پدر و مادرم.  بچه برای همه ی اونایی که منتظر این هدیه اند.    سلامتی و عاقبت به خیری دخترگلم. ازدواج همه ی جوانها (دو نفر خاص هم تو ذهنم بود) دعا برای دکترها و ماماهایی که بالای سرم بودن. (٢ تا دکتر ٢ تا رزیدنت یه ماما و دو بهی...
9 شهريور 1391

بدون عنوان

سلام کوچولوی مامان. دیگه نزدیکه که بیایی تو بغلم . امروز رفتم دکتر. معاینه لگن شدم گفت خوبه می تونی طبیعی زایمان کنی. سونو هم رفتم سرت پایین اومده بود. گر چه خودم طبیعی را ترجیح می دم ولی دیگه صبرم تموم شده . وای باید منتظر بشم تا دردام شروع بشه. کاش می شد زود زود میومدی. حالا نمی خواد خیلی تپل بشی خانم. قربونت برم مهم سلامتی تویه. ریز و درشت بودنت مم نیست عزیزم. راستی بابایی هم خیلی برات دلتنگی می کنه. همش می گه این ریحانه منو بهم بده دیگه! خیال کرده ! دختر خودمه و به هیچکی هم نمی دمش. بله!!!! ...
5 شهريور 1391

مامان تنبل

ریحانه جونم و عسلکم. چی کار می کنی با این مامان تنبل! که اینقدر دیر به دیر میاد تو وبلاگت. بابایی هم که اصلا با اینترنت میونه ای نداره. البته فکر نکنی دوست نداره ها ! امروز می گفت که دیشب خوابتو دیده بود. اینقدر ناز بودی که نگو. خیلی هم باهوش. مامانی قربونت بره کوچولوی من. منم همچنان با درد دل و کمر و پهلو می سازم. چه چاره؟ چند روز پیش عمه جونم می گفت اشکال نداره عوضش موقع زایمانت کمتر درد می کش! ولی من فکر نمی کنم درد یک روزه زایمان بدتر از یه درد مداوم دو ماهه باشه!!! که توان هر کاری رو ازم گرفته.  البته عزیزم من همه اینا رو به خاطر تو تحمل می کنم. .و همش دعا می کنم صحیح و سالم بیایی تو بغلم. این روزا حسابی داروخانه سیا...
29 مرداد 1391