ریحانهریحانه، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره

هدیه ی بهشتی

هفته 24 بارداری و جنب و جوش دختر شیطون مامان

دختر نازناز مامان. چقدر شیطون شدی! گاهی اینقدر لگد به شکمم می زنی که نافم درد می گیره ! و دستم رو ذلم می ذارم تا دردش کم بشه! البته خیلی شیرینه و دلم نمی خواد تموم بشه! گاهی با خودم میگم نکنه نی نی پسر بوده و  دکتر سونوگراف اشتباه دیده!  اگه پسر باشی با این همه لباس خوشگل دخترونه چی کار کنیم! آره مامان؟ پسری که این قدر شیطونی می کنی؟ پا یه دختر بلا و نازنازی هستی؟ برای ما که فرقی نداره عزیز دلم. به شیطونی هات ادامه بده و همیشه سرزنده و شاد باش. زود زود هم بزرگ شو که خیلی منتظر اومدنتم. ...
2 تير 1391

احوال مامانی

دختر نازم. اگه احوال مامان را می پرسی به جز انتظار دیدن تو ملالی تیست. دیگه از  اون  دل دردها و کمردردهای ماههای اول خبری نیست. شاد و سرحال و پرانرژی ام. همه می گفتن سه ماهه دوم  خیلی دوران خوبیه. (البته برای من فقط ماه آخرش) راست می گفتن. اینقدر سرحالم که گاهی عصرها می رم پارک جنگلی کنار خونمون پیاده روی. (این قدر قشنگه! زودی بیا خودت ببینی!) چند بار هم با مامان جون (مامان مامانی) رفتیم برای خرید سیسمونی. تا الان سفارش کمد و تخت دادیم و سرویس خوابتو خریدیم و روروئک و کریر و صندلی ماشین و دو سری لباس نوزادی و اسباب بازی. هنوز کلی خرید داریم اما مامان جون خسته میشه نمی تونه پا به پای من بیاد‌. هه هه! (تو هم داری...
2 تير 1391

روزه ماه رجب

ماه پر فضیلت رجب شروع شد. من همیشه دوست داشتم تو این ماه روزه گیرم. حداقل سه روز اول و سه روز آخرشو. امسال نمی دونم با این گرما و این دختر کوچولو که تو دلمه می شه یا نه؟ می ترسم روزه برای این امانت کوچولوم ضرر داشته باشه! مخصوصا الان که همش دکتر بهم می گه تو چرا فشارت پایینه (این دفعه هم ٨ بود روی ٦). یه دعا تو مفاتیح هست که اگر روزه گرفتن سخت و یا غیرممکن بود، بجایش میشه این دعا را هر روز صد مرتبه خواند: «سبحان الإلهِ الجلیل، سبحان من لا یَنبغی التّسبیحُ إلّا لَهُ، سبحانَ الأعزِّ الأکرم، سبحانَ من لیس العِزَّ و هو لَهُ أهل»  نی نی مامان تو هم دعا کن حداقل بتونم این دعا رو هر روز بخونم. ...
2 تير 1391

انتخاب اسم

واقعا انتخاب یه اسم قشنگ خیلی خیلی سخته. بین این همه اسم بامعنی و زیبا. من و بابایی قبل از اینکه بیایی تو دل مامانی کلی اسم ردیف کرده بودیم. اما حالا یکی یکی از لیست خط می خورن. فعلا همین چند تا موندن: فاطمه - ریحانه - هانیه - زینب - نرگس - کوثر من ریحانه و هانیه و زینب رو دوست دارم. بابایی نرگس و فاطمه و کوثر رو. تازه اگه بخواهیم به نظر بقیه (خاله و دایی و عمو و عمه و مامان بزرگ و بابابزرگ) که همه منتظر اومدنتن توجه نکنیم. راستی مامانی تو کدام اسم را دوست داری؟ من به خاطر اینکه ایام فاطمیه جنسیتت معلوم شد و همون موقع برای سلامتی و عاقبت بخیری ات از حضرت فاطمه دعا خواستم. گاهی فاطمه صدات می کنم. ...
2 تير 1391

سلام

سلام دختر قشنگم. خوبی مامان؟ الان که دارم اولین مطلب وبلاگتو می نویسم حسابی داری تو دل مامان شیطونی می کنی! چه دختر پر جنب و جوشی! ماشاءالله....  کوچولوی من! همیشه تو قنوت نمازام برات دعا می کنم. که سالم و با هوش و زیبا باشی و بنده ی خوبی برای خدا و دختر نازی برای مامان و بابا.  راستی همش دعا می کنم که عالم دین خدا هم باشی. ان شاءالله که خدای مهربان این دعاهامو مستجاب می کنه. 
2 تير 1391

اضافه وزن

سلام گوگولی مامان. تربچه من. امروز مامانی دپرسه . آخه احساس می کنم یه کمی اضافه وزن پیدا کردم (خودمونم ها یه کم بیشتر از یه کمی!) نمی دونم چی کار کنم؟ غذامو کم کنم یا ورزشمو بیشتر؟ می ترسم هر کدوم از اینها برات ضرر داشته باشه! البته دکترم هیچی بهم نگفت خودم حس می کنم. فکر می کنم که چاق و بی ریخت و بد قیافه شدم. خلاصه اصلا دلم نمی خواد خودمو تو آینه ببینم! چی کار کنم؟ نیمه شعبان هم عروسی دعوتم و از حالا عزا گفتم که چی بپوشم. مامانی من. تنها کاری که یکم آرومم می کنه رفتن به اتاق تویه یا اینکه بشینم و زل بزنم به شکمم که تو هی بالا و پایینش می بری و هی قربونت برم!  عزیز مامانی شیطون من . دلم برات یه ذره شده . کاشکی دکتر برام...
24 خرداد 1391

ماه هفتم

سلام کوچولوی مامان. دختر نازنازی من. خوبی مامان من؟ قشنگم. الان 6 روزه که وارد ماه هفتم شدی. یعنی 6 ماه و 6 روزه که تو دل مامان هستی. چقدر زود گذشت و این ماههای باقیمانده چقدر دیر می گذره! چقدر منتظرم که زود زود بیایی تو بغلم مامانی. راستی دیروز به بابایی می گفتم اینقدر من به دخترم می گم  عزیز مامان ،دختر مامان، گل مامان که تو سه ماهگی زبان باز می کنه و میگه مامان! ولی بابا رو حالا حالاها یاد نمی گیره! حالا سه ماهگی نه ولی چهار پنج ماهگی که میگه! این روزا اینقدر تکون خوردن هات زیاده که نیازی نیست دستم رو بذارم رو شکمم تا حست کنم. همین جوری وول می خوری و این ور اون ور میرگاهی زیر شکمی گاهی بالای ناف . بعضی وقتها هم میری اون گوشه ها!...
23 خرداد 1391